افشاگـــری
فــاش می گویم و از گفته ی خــود لرزانم
که ز افشاگـــری آخــــر چـــه رسد بر جانم
هی نگو:بندهی عشق از دو جهان آزاد است
برو مشدی ،که دو ماه است توی زندانم
گرچه گه کاو و گهی كوژ و گهی زنگاری است
چند سالی است که این آینه می گردانم
آب و نانی است در این شغل شریفم که مپرس
آبرو می برم و می رسد آنک نانم
قلمي در كف خود دارم و آماده ی کار
كارفرمـــــــــــاي عزیزی بدهد فرمانم
مايه چون دشت شود مايه ي دشتي آيد
چه چهي مي زنم و مي زنم و مي خوانم
جنبشی نیز در این بین به پا می سازم
کمــــــــر خدمت می بندم و مي جنبانم
کی تعلّل بکنم گاه تملق ، هیهات
پشت گوشي بَدَل از پاچه نمي خارانم
حالی افسوس كه احوال خوشي نيست مرا
چند ماهی است که از دست قضا نالانم
تا بگیرم خِر آن تحفــــــــه که زیرآبم زد
زور رستم بده یارب تــــو بر این دستانم
«کوچه باغی» توی سلول شنیدن دارد
باغبان گفته که من بلبل این بستانم
صبر بر حبس نه دشوار بوَد می ترسم
دوره دیگر شود و تخته شود دکـــــانمش




